حرف اول
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر
فصل لربک و انحر
ان شانئک هو الابتر
صدق الله العلی العظیم
ولی امر مسلمین امام خامنه ای (مد ظله العالی)فرمود:
اجازه هیچگونه بازرسی از هیچیک از مراکز نظامی داده نخواهد شد.
اجازه نمیدهم از دانشمندان هستهای و فرزندان عزیز این ملت بازجویی کنند .
لب اگر باز کنم سرّ مگو میریزد
می روم گریه کنم چشم فرو میریزد
چند وقت است می و ساقی و ساغر همه اوست
دست من باده نمیریزد، او میریزد
چند ماه است که در راه گلویم خار است
چشم من بغض دلش را به گلو میریزد
جوی ها در همه جا روی به دریا دارند
این چه دریاست که یک باره به جو میریزد
بی خبر از نفس سوخته حالان مگذر
خاصه صبحی که سبو پشت سبو میریزد
این قدر پشت سر سوختگان حرف مزن
من اگر ها کنم از آینه هو میریزد
هر طرف مینگری داغ اویس قرن است
خون طفلان یمن از همه سو میریزد علیرضا غزوه
سالی هارون الرشید (خلیفه عباسی) به قصد رفتن حج، ابتدا به مدینه طیبه آمد. چندی از آمدنش نگذشته بود که به اطرافیانش دستور داد، موسی بن
جعفر (علیهماالسلام) را بگیرند. پس آن حضرت را که در مسجد بود، گرفتند و به نزد هارون بردند. او دو جایگاه و محمل را آماده کرد و آن حضرت را در حالی که به زنجیر بسته شده بود، در یکی از آن دو به صورتی قرار داد که نمایان نشود چه کسی در آن است. سپس یکی از آن محملها را به همراه عدهای سوار، به سوی کوفه فرستاد و دیگری را به سمت بصره. حضرت در محملی بود که به سمت بصره میرفت. در آن زمان عیسی فرماندار شهر بود و آن حضرت را در آنجا، به دست او سپردند. عیسی یک سال آن بزرگوار را در بصره زندانی نمود تا این که هارون نامهای به او نوشت که آن حضرت را بکشد. عیسی برخی از نزدیکان و مشاورین خود را خواست و درباره کشتن آن حضرت با آنها مشورت کرد. آنان صلاح او را در این کار ندیده و به او گفتند که از کشتن موسی بن جعفر (علیهماالسلام) صرفنظر کند و از هارون بخواهد که او را از این کار معاف دارد. پس عیسی نامهای به هارون نوشت که: چندی است موسی بن جعفر (علیهماالسلام) در زندان من به سر میبرد و من در این مدت او را آزمودهام و دیدهبانانی بر او گماشتهام، ولی هیچگاه دیده نشد به چیزی جز عبادت سرگرم باشد. فردی را گماردم تا هنگام عبادت، دعای او گوش فرا دارد و بشنود در دعا چه میگوید، اما شنیده نشد بر تو و بر من نفرین کند و نام ما را به بدی ببرد و برای خود نیز جز به آمرزش و رحمت دعایی نمیکند. پس اکنون کسی را بفرست تا من موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را به او بسپارم وگرنه رهایش خواهم کرد، زیرا من بیش از این نمیتوانم او را در حبس نگه دارم. در همین خصوص از قول برخی از دیدهبانانی که عیسی بر آن حضرت گماشته بود نقل شده که: آنها بسیار میشنیدند که آن حضرت در دعای خود میگوید: “بار خدایا! تو میدانی که من جای خلوتی برای عبادت از تو خواسته بودم و تو چنین جایی برای من آماده کردی، پس سپاس از آن تو است.” پس از آن هارون، امام موسی کاظم (علیه السلام) را به نزد فضل بن ربیع که یکی از وزیرانش بود فرستاد و به او دستور داد تا آن حضرت را بکشد، اما او نیز از انجام این کار، خودداری کرد. پس از او نوبت به فضل پسر یحیی رسید که او هم از کشتن امام کاظم (علیه السلام) سر باز زد. این بار هارون کار را به دست فردی داد که رحمی در دل نداشته باشد. فرستاده هارون به سوی بغداد آمد و سِندی بن شاهَک (رئیس شرطه بغداد و یهودی مذهب) را طلبید و به او دستور کشتن موسی بن جعفر (علیهماالسلام) را داد. سندی بن شاهک غذایی را به زهر آلوده کرد و آن را به داخل زندان، نزد موسی بن جعفر (علیهماالسلام) برد … امام در اثر آن زهر سه روز به سختی بیمار شد و سرانجام پس از تحمل سالها رنج و مشقت زندان، در سختترین شرایط، مظلومانه به شهادت رسید.
منبع: برگرفته از کتاب ارشاد شیخ مفید، ترجمه و شرح سید هاشم رسولی محلاتی (با تصرف)