میخواهم نماز اول وقت بخوانم…
یکی از آقایان در توصیف آیتالله دستغیب; نقل میکرد که این شهیدِ بزرگوار، از جمله کسانی بود که به نماز بسیار اهمیت میداد. او میگوید:
اتوبوسها آمده بودند که مسافران را به سمت هواپیما ببرند که صدای اذان به گوش رسید. از آنجا تا جدّه، دو ساعت بیشتر راه نبود و همه گفتند که نماز را در جدّه میخوانند.
ـ من نمازم را همینجا میخوانم.
ـ هواپیما که برای شما نمیایستد!
ـ میخواهد بماند، میخواهد برود.
ـ حجّ شما خراب میشود!
ـ نماز اول وقتم خراب میشود!
هر چه اصرار کردند، حاضر نشد نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و به نماز ایستاد. همه داخل هواپیما شدند. بعضیها حرص میخوردند، بعضیها هم اعتراض میکردند. لحظاتی گذشت، ولی هواپیما حرکت نکرد. از بلندگو اعلام شد: «به جهت نقص فنی، پرواز اندکی تأخیر خواهد داشت.» اینجا بود که همه با شرمندگی به سالن برگشته و نمازشان را همانجا خواندند.
شهید دستغیب فرمودند: «من برای خدا ایستادم، خدا هم هواپیما را برای من نگه داشت.»
خدایا لذت مادر چند فرزند بودن را به همه زنان مسلمان بچشان.الهی آمین
تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد
مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد
آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد
خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد
زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر
تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر
نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا
دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی
گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت
احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت
گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل
وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل
از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر
بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر
بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر
کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر
مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت
یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت
علی انسانی